روستاهایی غریب که برای برخی از مسئولان ناآشنا مانده است
شیرین بلاغ |
سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۱، ۰۸:۵۲ ب.ظ |
۰ نظر
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، از دیار کپرنشینان جنوب کرمان که وارد منطقه قلعه گنج در جنوب استان میشوی، قصه پرغصهای آغاز میشود. گویی حس غریبی تو را از فرسنگها دورتر به عشق خدمت به مردمی خون گرم فراخوانده است. مردمانی ساده و بیآلایش در محیطی به دور از ابتداییترین نشانههای زندگی مدرن؛ آنقدر که با خود میاندیشی آیا مردمان این دیار سهمی از پیشرفتهای کشور داشتهاند!
گزارش فارس از همراهی با جهادگران جوان در روستاهای «قلعه گنج» کرمانخبرگزاری فارس: یکی از دانشجویان جهادی در تأیید صحبت زن میگوید: به روستاهایی برای بازسازی رفتهایم که حتی مسئولین منطقه هم آنها را نمیشناختند! اما صفا و صمیمیت مردان و زنان و کودکان روستایی که از پس کپرهای حصیری خود به استقبالت میآیند، دلگرمت میکند برای خدمت بیشتر. آری کرمان با کپرنشینها و کودکان بسیاری که از تحصیل محروم یا با سختی فراوان درس میخوانند و با زنان روستایی که در گرمای سوزان و سرمای خشک کویر در کنار کپرها به حصیربافی مشغولند، دست و پنجه نرم میکند.
زنانی که با زحمت فراوان ماهی 10 حصیر میبافند که درآمدش از 30 هزار تومان تجاوز نمیکند؛ یا آن مرد روستایی که همه امیدش همین چند بز و گوسفند است که باید با بود و نبود علوفه سر کنند. قلعه گنج تنها نمونهای کوچک از مناطق محروم کشور است.
روستای «پُِِِِشک» اولین روستای بخش «چاه داد خدا» از توابع قلعه گنج است که کپرنشینها در آن از ابتداییترین خدمات رفاهی نیز بیبهرهاند و اگر کارهایی نیز صورت گرفته به برکت حضور گروههای جهادی دانشجویی است. مهمترین اقداماتی که تاکنون انجام شده طرح لولهکشی آب به مسافت 18 کیلومتر از کوههای مشرف به روستا است که در حال تکمیل است و روستانشینان همگی به نیکی از این سفیران خدمت و ایثار تشکر میکردند.
روستا «چهارتایی» نیز وضعیت مشابهی دارد و نبود امکانات اولیه زندگی در آن موج میزند. وارد کپری که میشوم، زن میانسالی با چهره آفتاب سوخته در حال بافتن حصیر است. لابد او هم به درآمد 30 هزار تومانی فروش حصیرهایش میاندیشد؛ درآمدی که هزینه تفریح یک ساعت خیلی از جوانان تهرانی است.
در کپر، خبری از وسیله گرمکننده نیست؛ وقتی میپرسم چگونه خود را در این سرما گرم میکنید؟ چاله وسط کپر را نشان میدهد و میگوید با سوزاندن بوتههای تیغ در این گودال، کپر را گرم میکنیم؛ آنها اما چارهای برای فرار از گرمای بالای 50 درجه تابستان نیافتهاند.
پیرزن میگوید: اگر مریض شویم باید خودمان را به شهر برسانیم که هزینهاش 100 هزار تومان میشود. پیرزن کپرنشین اینها را گفت و دل پر دردی داشت از بارانهای کویر که وقت باریدن، جاده مالرو را میشوید و آنقدر میبارد که حتی کپر هم طاقت مقاومت ندارد و آب از سقفش چکه میکند. خلاصه اینکه این آشیانه آرام یک روز باران نم دارش میکند و روز دیگری بادهای غبارآلودی که امان رااز اهالی میگیرد.
شنیدهام که این روستای 200 نفره، مدرسه هم دارد. مدرسه «گوهرشاد»؛ تصورم این است که مدرسه شکل و شمایلی مانند مدرسههایی که تا به حال دیدهام دارد، بنایی آجری با چند کلاس و حیاطی که ساختمان مدرسه را محصور کرده است؛ اما حقیقت چیز دیگری است. اینجا مدرسه هم کپری است؛ با یک کلاس و چند نیمکت به رنگ نارنجی که با حضور 26 دانشآموز دختر و پسرش رسمیت پیدا میکند.
اینجا عشق به تحصیل و علم و دانش، همسان با سختی فراوان است. باید سرمای زمستان را با تمام وجود حس کنی بدون اینکه هیچ بخاری یا وسیله گرمایشی دیگری داشته باشی. از یکی دانشآموزان پرسیدم آیا تا به حال کتاب داستان خواندهای؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت "کتاب داستان چی هست؟ کتابهای درسیمان را هم خانم معلمان برای ما آورده".
بازی دخترها در زنگ تفریح این مدرسه کپری عموزنجیرباف است؛ پسرها هم با یک توپ پلاستیکی سرگرم شدند در برهوتی به اسم حیات مدرسه! اینجا از کلاس فوقالعاده خبری نیست و تغذیه زنگ تفریح بچهها منوی خاصی ندارد؛ اینجا زنگ تفریح یعنی فرصتی برای ادامه بازیهای ساده کودکی بدون هیچ وعده غذایی یا حتی لقمهای نان خالی!
اما در این منطقه محروم از ابتداییترین امکانات رفاهی، در همین منطقه کپرنشین که محرومیت تنها واژهای است که میتوانی برایش وصف کنی، کپرهایی به دست اهالی باصفای منطقه علم شده است تا علم سیدالشهدا (ع) بر زمین نماند؛ اینجا اگر آب آشامیدنی به راحتی پیدا نمیشود، اگر نان و غذا برای خوردن کم است اما صفا و ارادت به اهلبیت (ع) موج میزند؛ این قوم اگر فراموش کردهاند که برای داشتن زندگی راحتتر چه طور برنامهریزی کنند اما عشق و علاقهشان به حسین (ع) و خاندانش را فراموش نکردهاند.
روستای «گلدشت» اما وضعیتی به مراتب بدتر از روستاهای قبلی دارد؛ بدون هیچ اثری از برق، آب، حمام و حتی سرویسهای بهداشتی!
سکینه شکرالهی 30 ساله، وقتی ما را میبیند شروع میکند به گلایه از وضعیت روستا و میگوید ما باید برای تهیه مقداری آب 3 ساعت پیاده برویم یا برای حمام کردن چند هفته یکبار عازم شهر شویم.
وقتی میپرسم تا به حال از مسئولین کسی به شما سرزده است؟ حضور مسئولی را به خاطر ندارد اما میگوید: خدا به این بچههای جهاد خیر دهد که میخواهند برای ما خانه بسازند.
یکی از دانشجویان جهادی در تأیید صحبت آن زن میگفت: به روستاهایی برای بازسازی رفتهایم که حتی مسئولین منطقه هم آن را نمیشناختند. وقتی سخنان اهالی این روستاهای محروم را میشنوم و پای درد و دل بچههای جهادی مینشینم با خود میاندیشم که آیا بارقه سفرهای استانی به این مناطق هم رسیده است؛ پس میلیاردها تومان هزینه بازسازی و آبادانی مناطق محروم که جزو مهمترین مصوبات سفرهای استانی است کیو چگونه قرار است مردمان محصور در میان این فقر و محرومیت را نجات دهد؟
با خودم فکر میکنم این کودک روستایی که که ده بهار از عمرش گذشته اما نمیداند کتاب داستان چیست و حتی از هجی کردن نام تلویزیون عاجز است اما مانند بندگان دیگر خداوند هوش و استعداد دارد و میخواهد وقتی بزرگ شد، دکتر بشود یا مثل خیلی از کودکان دیگر مهندس یا خلبان باید قربانی سوء مدیریتها و غفلتها شود؛ آیا او تا کی باید در آرزوی تحقق رؤیاهایش به خواب برود؛ 30 سال وقت برای کوتاهی و سادهاندیشی کافی نیست.
یادمان باشد که پیر و مرادمان حضرت روحالله فرمود "یک تار موی کوخنشینان را به همه کاخنشینان نمیفروشم."
آنچه در میان همه این کمبودها و ضعفها بذر امید میکارد، شکلگیری حرکتهای جهادی است که به همت و شور و اشتیاق صدها جوان انقلابی از چند سال پیش آغاز شده است و روز به روز رونق بیشتری مییابد. به برکت همین حرکتهای خودجوش است که طی این سالها بسیاری از روستاها که از امکانات اولیه زندگی بیبهره بودند با حضور جهادگران جوان بیادعا و انتظار، آباد شدهاند. جهادگرانی که بزرگترین دستمزدشان را لبخند رضایت اهالی روستا میدانند و به رضایت رهبر معظم انقلاب که همواره بر حرکتهای جهادی تاکید داشتهاند، دل، خوش دارند.
گزارش از محمد تاجیک
انتهای پیام/
15/01/91